روزمرگی های یک وکیل

ساخت وبلاگ
با دردی که ناشی از لگد کردن انگشت پایم است بیدار میشوم اما انقدر خسته ام که نای اعتراض و اخ کشیدن هم ندارم.پایم را جمع میکنم و موهایم را کنار میزنم.خود را زیر پتو مچاله میکنم اما انگار همین لگد کردن مقدمه شروع همهمه زنان این حسینیه است.زمزمه ها شروع میشود و چند زن از اهالی ترک با داد زدن مابقی خانمها را برای نماز بیدار میکنند. دستی مرا تکان میدهد که قفسه سینه ام را به درد می اورد پاشو نماز نماز.چقد خسته ام از شب گذشته و پیاده روی طولانی اش. برخی زنان از اهالی شیراز غر میزنند که چیکار به بقیه دارید انقدر هیاهو میکنید نمازتان را بخوانید و مارا به حال خودمان رها سازید. الحق که تنبلی زبانزد این مردمان بجا بوده است. زنان لر نیز همیشه معترض و زورگویند. چن نفر از زنان لر هم اعتراض میکنند که لامپ را روشن نکنید نمازتان را در تاریکی بخوانید مگر قدیم چراغ و نور بود؟؟؟من همچنان سرم زیر پت و است و چن باری اطرافم را دست میکشم گوشی موبایلم را پیدا میکنم صفحه تلگرامم را باز میکنم و بعد هم بیخیال خواب میشوم.برس و مسواکم را برمیدارم و به سمت سرویس بهداشتی میروم و همچنان صدای اعتراض ودعوای زنان را میشنوم. بعد از نماز همان گوشه ای که خوابیده بودم مینشینم.بوی تخم مرغ اب پز مرا به مرز تهوع و روده بالا امدن میبرد زنان دوباره معترضند که باز هم تخم مرغ. چرا پنیر نمیدهید.به راستی روزمرگی های یک وکیل...ادامه مطلب
ما را در سایت روزمرگی های یک وکیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fghodsie1368b بازدید : 278 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 18:30

هندزفری ام را که از گوشم بیرون می اورم نگاهم را به روبرو میدوزم،چند زن و دختر مشغول بحث شغل زنان در جامعه هستند. یکی میگوید زن باید در خانه بماند تا جامعه به فساد کشیده نشود و بعد هم صلوات میفرستد و دانه های تسبیحش را میچرخاند دیگری میگوید زن شاغل مانند کلفت است و زن باید ملکه باشد و بخور بخواب کند و شوهرش هزینه هایش را تامین کند و یکی دیگر هم میگوید شغل زنان چیزی جز تن پروری مردان به دنبال ندارد و در اخر آن یکی که انگار تا کنون فقط با سر عرایض دیگران را تایید کرده برای جا نماندن از قافله میگوید همین زنها هستن باعث شده اند مردان ازدواج نکنند چون همه مشاغل را اشغال کرده اند به خود میگویم به والله قسم در طول تاریخ کسی بیش از خودمان به هم نوعمان ظلم نکرده ایم و موجب عقب ماندگی امان نشده ایم. وقتی یکی زن شاغل را کلفت تلقی میکند و دیگری موجب فساد پس مردانمان آن هم از نوع ایرانی چگونه باید مارا به عنوان یک موجود برابر با خودشان بپذیرند و انتظار انتصاب وزیر زن در دستگاه دولتی داریم؟ و چقدر برای تن پروری زنان سرزمینمان تاسف خوردم که تنهاکار خود را خوردن و خوابیدن میدانند و تا حد حیوان به قعر میکشند که از زندگی و مفهومش همین را فهمیده اند. کاش بجای ظاهرمان،افکارمان را هر روز آپدیت میکردیم و به فلسفه تولد تا مرگمان می اندیشیدیم. اگر ادمی با چنین تفکری اشرف مخلوقات گردیده پس مقا روزمرگی های یک وکیل...ادامه مطلب
ما را در سایت روزمرگی های یک وکیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fghodsie1368b بازدید : 370 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 18:30

انسانم ارزوست قدم که به خاک نجف میگذارم خوی تبعیض گرایی ام در من شروع به سرکشی میکند.خیابان های شلوغ و خاک گرفته،عدم نظافت،ظروف اب وغذا،موکبهای متعدد و ازدحام جمعیت مرا عصبی میسازد. اهالی شهر با سینی هایی پر از خوراکی بر سر خود بر سر راه زوار قرار میگیرند و با پوستهایی سیاه و دندانهایی درشت لبخند میزنند و با الفاظ عربی تعارف میکنند. از انها رو برمیگردانم و چادرم را جمع میکنم که به من برخورد نکنند. کودکانی که فقط بسته ای دستمال کاغذی دارند و ان را به زوار تقدیم میکنند و با موهایی پریشان  نامرتب،بینی های فین گرفته،دمپایی پاره و لباسی بلند و خاک گرفته به من لبخند میزنند اما با چهره خشک و بی حس من مواجه میشوند. موکبهای ایرانی را می یابم و چای مینوشم . اهالی این منطقه چای را غلیظ و باشکر مینوشند و من وقتی استکان های کمرباریکشان را میبینم که ان را در ظرف ابی که پر از گردوخاک است و حالت گل گرفته فرو میکنند و دوباره از چایی پر میکنندسگرمه هایم را در هم فرو میبرم.مسیر بعدی کوفه است باید مسجد کوفه و مزار میثم و مختار را ببینم.مسیر نجف تا کوفه15کیلومتر است پیاده به راه میافتم و به نیت بیتوته در این شهر برای یک شب مقصد را اغاز میکنم. ام روزمرگی های یک وکیل...ادامه مطلب
ما را در سایت روزمرگی های یک وکیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fghodsie1368b بازدید : 212 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 18:30

بوی عدس و سیر آن هم پنج صبح حالم را ناکوک میکند.خودم را کمی جابجا میکنم و سرم را زیر پتو فرو میبرم تا بوی سیر را کمتر حس کنم.زنان که مانند موجوداتی گرسنه در هر فرصتی دنبال آب وغذا هستند کم کم به دنبال بو گویی از قبر بلند شده اند زنجیر وار حرکت میکنند. محشری شده که مادر کودکش را نمیشناسد بخاطر کاسه ای عدس. چن دقیقه بعد خانمی مرا تکان میدهد که عدست را بالای سرت گذاشته ام بخور تا سرد نشده. در دل به او فحش میدهم که اخر زن حسابی عدس روی سرم بریزد در این بحران کم ابی چطور دوش بگیرم.میدانم این زن خراسانی منتظر است بگویم نمیخورم تا ان را در طرفه العینی ببلعد. صدایش چیزی شبیه پنجعلی است وسربندی دور سرش پیچیده است. میگویم نمیخورم دیگر منتظر شنیدن مابقی حرفم نمیشود ان را برداشته و از عدس بیچاره فقط کاسه اش بر زمین میماند و صدای لیس زدن ته ان توسط زنک.کم کم دعای عهد در سرتاسر حسینیه پخش میشود و من خوابالود به طرف سرویس بهداشتی به راه می افتم.وضو میگیرم و برمیگردم. همان زن لقمه نان و پنیرم را هم در دست گرفته چشمانش داد میزند که منتظر است بگویم ان را هم نمیخورم تا پنیر بیچاره هم به سرنوشت عدس مبتلا شود.دقیقا مانند پنجعلی است میگوید میخوری؟دلش میخواهد بگویم نه ان را هم بخور دست از سرم بردار.کمی مکث میکنم و چشمان ملتمسش مرا مجاب میکند که بگویم نه آن را بخور.خوشحال از روزمرگی های یک وکیل...ادامه مطلب
ما را در سایت روزمرگی های یک وکیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fghodsie1368b بازدید : 244 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 18:30

یک ساعتی بیشتر نیست که خوابیده ام که با سوزش گلو وحسی مانند فرو رفتن تیغه ماهی در گلویم بیدار میشوم. به خود میگویم تا چند ساعت دیگر برطرف میشود ومشغول اماده کردن صبحانه میشوم. چای را که دم میکنم چند قطره گلاب اضافه میکنم و بعد هم اهنگ گوش میدهم. گر جان به جان من کنی جان وجهان من تویی. سیر نمیشوم زه تو تاب وتوان من تویی زمزمه میکنم و موهایم را شانه میزنم. از بین مانتوهایم یک مانتوی پاییزه برمیدارم و میپوشم دو نان برنجی و یک شکرپنیر در بشقابم میگذارم و چایم را سر میکشم. به یکباره دردی در ناحیه سرم شبیه فرو رفتن تیغ و رد شدن از طرف دیگر در مغزم پخش میشود. دوباره خود را به بیخیالی میزنم و از بین شیشه های عطر تلخ ترینش را انتخاب میکنم. جانم پر میشود از بوی تلخ اش. امورات دادگاه را که سامان میدهم برای دیدن دوستم به خانه اشان میروم چند ساعتی حالم بهتر میشود اما هر ازگاهی تب ولرزی شدید استخوانهایم را هم تکان میدهد تقویمم را نگاهی اجمالی می اندازم کلی برنامه برای هفته ام نوشته ام که با این وضع امیدی به انجام دادنشان نیست. مادرم که تماس میگیرد از وضعیت جسمی ام ابراز نگرانی میکند و میگوید حتما برو دکتر تو سهل انگاری میکنی. چند دفعه بگویم موهایت را خیس نگه ندار نشاسته، شیرو عسل، آش و سوپ هم بخور. الهی مادر به فدایت الان که مریضی چه کسی باید از تو مراقبت کند لااقل نمیایی اینجا چ روزمرگی های یک وکیل...ادامه مطلب
ما را در سایت روزمرگی های یک وکیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fghodsie1368b بازدید : 271 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 18:30

امروز از آن روزهایی بود که مرا با خروار خروار عسل هم نمیشد خورد.تلخ و نچسب با کلام نیش دار.مانند قهوه همانقدر تلخ.با بی حوصلگی خود را به دادگاه رساندم پرونده ام مربوط به شعبه دادیاری بود سر درد و سرفه و آب ریزش بینی همه و همه دست به دست هم داده بودند تا پاچه گیری هم بر مابقی صفاتم اضافه شود.چند نفری در دفتر شعبه و چند نفر هم ایستاده در خود شعبه مشغول صحبت با دادیار بودند. چند دقیقه ای صبر کردم تا کارشان تمام شود اما چانه گرم تر از آن بودند که به سادگی اتاق را ترک کنند. به در تقه ای زدم و کلافه وار وارد شدم دستور لایحه را گرفتم. این دومین بار بود که دادیار را میدیدم مردی قدکوتاه و اولین چیزی که بلافاصله از ظاهرش به چشم میاید نامرتب بودن وشلختگی اش است. ابهتی را که در قضات اصولا میبینیم گویی این دادیار ندارد. هر کدام از لباسهایش یک رنگ است  و با صدای بلند صحبت میکند. بعد از آن یادم امد شعبه دادستانی هم باید لایحه میدادم اما حالم وخیمتر از آن بود که توان سرپا ماندن و منتظر دستور گرفتن شوم.از طبقه اول عبور کردم وبرای تمدید پروانه راهی کانون وکلا شدم. خواب تمام جسمم را تسخیر کرده بود گویی سالها را به بیداری سپری کرده بودم.چشمانم را بستم و تا مقصد خوابیدم. ساختمان کانون از نمای بیرون کهنه و پوسیده بنظر میرسد و پله های پیچ در پیچ دارد که اگر دیر بجنبی کله پا میشوی. وارد روابط روزمرگی های یک وکیل...ادامه مطلب
ما را در سایت روزمرگی های یک وکیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fghodsie1368b بازدید : 231 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 18:30

از اتوبوس که پیاده میشوم باد سردی می وزد که  سرمای آن در عمق وجودم رخنه میکند سرفه هایم شدت میگیرد، عقربه های ساعت عدد 4 را نشان میدهد و تا طلوع افتاب چند ساعتی باقی مانده. اطرافم را نگاهی اجمالی می اندازم از ماشینهای شهرستان خبری نیست. مسافران یک به یک پیاده شده و هر کدام به سمت تاکسیها هجوم می اورند. روی نیمکتی در همان نزدیکی مینشینم و منتظر عبور رهگذری برای سوال از حرکت ماشینهای شهرستان میمانم اما پایانه به اندازه سکوت گورستان به همان اندازه متروک و بی صداست. دو ساعتی در همان حوالی راه میروم و سرما سرفه هایم را بد و بدتر میکند. ساعت شش سرو کله یکی از خدمه پیدا شده و درب نمازخانه را باز میگذارد. با روشن شدن هوا زندگی دوباره جریان روزمره خود را شروع میکند. سوار میشوم دستانم کرخت شده است و نای حرکت ندارم. راننده مردی میانسال و به شدت دو رو است از آن دسته آدمهایی که پشت ورویش یکی نیست. سه جوان که از زبان راننده ویزیتور هستند در عقب جای میگیرند و راننده با آنها خیلی گرم احوالپرسی میکند انگار همان مرد چند دقیقه پیش نبود که میگفت از آنها متنفر است و اگر بخاطر اوضاع جسمی من نبود سوارشان نمیکرد و منتظر مسافران دیگری میشد. . هندزفری ام را بیرون می آورم و مشغول خواندن زیارت عاشورا میشوم. چشمانم غرق خواب میشود اما وحشت زده دوباره چشمانم را باز میکنم. خواب دوباره با من بی روزمرگی های یک وکیل...ادامه مطلب
ما را در سایت روزمرگی های یک وکیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fghodsie1368b بازدید : 262 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 18:30

با لباس سفید عروس با کودکی شیرخواره در بغل وسط گورستان ایستاده ام. وسط این گورستان عمارتی است که تازه آب و جارو شده  ومن عروس این گورستانم. مردم اطرافم هلهله میکشند و پایکوبی میکنند اما من نمیدانم داماد این جشن کیست. حیران به قبور اطرافم نگاه میکنم همه از دم قدیمی و شکسته اند و موریانه ها خاکشان را شخم زده اند. لباسهایم بر روی یکی از قبرها پراکنده افتاده و عقربی لابلایشان حرکت میکند. کودک را از آغوشم جدا میکنم و لباسهایم را برمیدارم. هر از گاهی تصویر مبهمی از داماد را میبینم اما این چهره هم آشنا  وهم ناآشنارا نمیتوانم تشخیص دهم. وجود این عمارت در وسط گورستان برایم عجیب است خوب که دقت میکنم میبینم تمامی میهمانان در گذشته فوت کرده اند و هیچ یک در زمان حال در قید حیات نیستند. داخل این عمارت برخلاف بیرونش تاریک است درست مانند دم غروب که نه میتوان گفت تاریکی مطلق است ونه روشنی روز. دوباره به بیرون عمارت بازمیگردم و لباسهایم را در دست میگیرم. با وحشت چشمانم را باز میکنم درست ساعت یک ربع به شش صبح است تمام روز به خوابم فکر میکنم و تعبیرش را نمی یابم هوا بشدت سرد و یخبندان است گویی زمستان یک ماهی زودتر از همیشه به مهمانی پاییز آمده است و این مهمان ناخوانده همه را غافلگیر کرده است. دستانم را به هم میمالم و ها میکنم گرمایی مطبوع انگشتانم را قلقلک میدهد نوک بینی ام مانند د روزمرگی های یک وکیل...ادامه مطلب
ما را در سایت روزمرگی های یک وکیل دنبال می کنید

برچسب : گورستان, نویسنده : fghodsie1368b بازدید : 224 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 18:30

روی صندلی اتوبوس لم میدهم و کتابم را روی کیفم قرار میدهم تا مطالعه کنم اما خانمی تقریبا 37 ساله که به فاصله یک متری من روی صندلی بغلی نشسته است از لحظه سوار شدن شروع به صحبت با موبایل میکند. نمونه بارز خاله خان باجی هایی است که از این خبر میگیرد و به آن یکی منتقل میکند آن هم داغ داغ هر چه میخواهم تمرکز کنم و مطالعه ام را ادامه بدهم اما تن صدای این زن مانع میشود. به هیچ وجه جز زنان خوش صحبت محسوب نمیشود و لحنش مانند پارازیت روی مغز من رژه میرود. اولین مکالمه اش با مادرش است و از بیماری کودکش و داروهای دکتر صحبت میکند. همگی مسافران در سکوت مطلق به مکالمه این زن گوش میدهند بسیار بی محابا صحبت میکند و متوجه اطرافیانش نیس به محض قطع کردن موبایل شماره دوم را میگیرد و فوری بعد احوالپرسی میگوید ای وای ناهار میخوردید؟ اقاجان کجاست سر نماز است؟ و بعد از چند دقیقه رضایت میدهد که گوشی را قطع کند این یکی را متوجه نمیشوم با چه کسی صحبت میکرد. با شماره گیری سوم میفهمم که نفر دوم مادرشوهر بود و نفر سوم شوهرجانش. از آن دسته زنان لوس و بی مزه است که اخبار خانه پدرشوهر را فرتی به گوش همسر میرساند. شروع مکالمه اش به این شکل است که الان با مادرت حرف میزدم سر سفره بودن یه تعارف نزدن منم بروم. گویی همسرش میپرسد ناهارشان چه بود؟ با طلبکاری تمام میگوید ااااا وا مگه من فضولم بپرسم؟ که بگویند روزمرگی های یک وکیل...ادامه مطلب
ما را در سایت روزمرگی های یک وکیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fghodsie1368b بازدید : 227 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 18:30

این روزها بیشتر از هر زمان دیگر دلم میخواهد به معنای واقعی کلمه زن باشم و زنانگی کنم. با خیالی راحت  وبدون عجله آشپزی کنم.دوش بگیرم موهایم را سشوار بکشم و لیوان چای ام را بردارم روی کاناپه لم دهم و کانالهای تلویزیون را عوض کنم.از دیدن فلان سریال به وجد بیایم. گوشی ام را بردارم با خانواده و دوستانم صحبت کنم. با دوستانم ساعتهایی را به تفریح و گردش سپری کنم از رنگ کردن موهایم،کاشت ناخن،و حتی خرید یک عطر کوچک لذت ببرم. ساعتها رمان مورد علاقه ام را بخوانم و وقت ناهار با ارامش اشپزی کنم آه چقد من به خودم بدهکارم وچقد زندگی نکرده ام....... دلم میخواهد زندگی کنم. این روزها کودکان را که مببینم به وجد می ایم حتی فشردن دستان کوچکشان و گوش دادن به صدای بچگانه اشان هم حالم را عوض میکند. اما آنچه که این روزهای مرا رقم میزند به کلی فاصله تا رویاهایم دارد شش صبح بیداری است و دوازده شب خاموشی. هر صبح با تنی خسته بیدار میشوم برنامه روزم را مینویسم و هول هولکی همینکه مشغول پوشیدن لباسهایم هستم لیوان چای ام را سرمیکشم. یک لقمه نان و پنیر میخورم و دوان دوان از خانه بیرون میزنم از هشت صبح سیل تماسهای تلفنی شروع میشود برای هرکدام باید پاسخی داشته باشم. به دادگاه که میرسم گوشی ام را جاسازی میکنم که مجبور به تحویل آن نباشم. شعب مختلف را سر میزنم هر کدام اخلاق حاص خودشان را دارند. از آنجا برای واری روزمرگی های یک وکیل...ادامه مطلب
ما را در سایت روزمرگی های یک وکیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fghodsie1368b بازدید : 283 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 18:30