روزمرگی های یک وکیل

متن مرتبط با «گورستان» در سایت روزمرگی های یک وکیل نوشته شده است

عروس گورستان

  • با لباس سفید عروس با کودکی شیرخواره در بغل وسط گورستان ایستاده ام. وسط این گورستان عمارتی است که تازه آب و جارو شده  ومن عروس این گورستانم. مردم اطرافم هلهله میکشند و پایکوبی میکنند اما من نمیدانم داماد این جشن کیست. حیران به قبور اطرافم نگاه میکنم همه از دم قدیمی و شکسته اند و موریانه ها خاکشان را شخم زده اند. لباسهایم بر روی یکی از قبرها پراکنده افتاده و عقربی لابلایشان حرکت میکند. کودک را از آغوشم جدا میکنم و لباسهایم را برمیدارم. هر از گاهی تصویر مبهمی از داماد را میبینم اما این چهره هم آشنا  وهم ناآشنارا نمیتوانم تشخیص دهم. وجود این عمارت در وسط گورستان برایم عجیب است خوب که دقت میکنم میبینم تمامی میهمانان در گذشته فوت کرده اند و هیچ یک در زمان حال در قید حیات نیستند. داخل این عمارت برخلاف بیرونش تاریک است درست مانند دم غروب که نه میتوان گفت تاریکی مطلق است ونه روشنی روز. دوباره به بیرون عمارت بازمیگردم و لباسهایم را در دست میگیرم. با وحشت چشمانم را باز میکنم درست ساعت یک ربع به شش صبح است تمام روز به خوابم فکر میکنم و تعبیرش را نمی یابم هوا بشدت سرد و یخبندان است گویی زمستان یک ماهی زودتر از همیشه به مهمانی پاییز آمده است و این مهمان ناخوانده همه را غافلگیر کرده است. دستانم را به هم میمالم و ها میکنم گرمایی مطبوع انگشتانم را قلقلک میدهد نوک بینی ام مانند د,گورستان ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها