روزهای من

ساخت وبلاگ
یک ساعتی بیشتر نیست که خوابیده ام که با سوزش گلو وحسی مانند فرو رفتن تیغه ماهی در

گلویم بیدار میشوم. به خود میگویم تا چند ساعت دیگر برطرف میشود ومشغول اماده کردن

صبحانه میشوم. چای را که دم میکنم چند قطره گلاب اضافه میکنم و بعد هم اهنگ گوش

میدهم. گر جان به جان من کنی جان وجهان من تویی. سیر نمیشوم زه تو تاب وتوان من تویی

زمزمه میکنم و موهایم را شانه میزنم. از بین مانتوهایم یک مانتوی پاییزه برمیدارم و میپوشم

دو نان برنجی و یک شکرپنیر در بشقابم میگذارم و چایم را سر میکشم. به یکباره دردی در

ناحیه سرم شبیه فرو رفتن تیغ و رد شدن از طرف دیگر در مغزم پخش میشود. دوباره

خود را به بیخیالی میزنم و از بین شیشه های عطر تلخ ترینش را انتخاب میکنم. جانم پر میشود

از بوی تلخ اش. امورات دادگاه را که سامان میدهم برای دیدن دوستم به خانه اشان میروم

چند ساعتی حالم بهتر میشود اما هر ازگاهی تب ولرزی شدید استخوانهایم را هم تکان میدهد

تقویمم را نگاهی اجمالی می اندازم کلی برنامه برای هفته ام نوشته ام که با این وضع امیدی

به انجام دادنشان نیست. مادرم که تماس میگیرد از وضعیت جسمی ام ابراز نگرانی میکند

و میگوید حتما برو دکتر تو سهل انگاری میکنی. چند دفعه بگویم موهایت را خیس نگه ندار

نشاسته، شیرو عسل، آش و سوپ هم بخور. الهی مادر به فدایت الان که مریضی چه کسی

باید از تو مراقبت کند لااقل نمیایی اینجا چهارنفر اطرافت باشند برایت سوپ بپزن زودتر

خوب شوی. بیرون که میروی لباس گرم بپوش و همینطور توصیه پشت توصیه. همیشه

نگران است ومیدانم هر روز تا بهبودی کامل حالم تماس میگیرد. میگویم باشد مراقبم

با سخنی کنایه وار از سر دلخوری میگوید مراقب بودنت ثابت شده است از دست شکسته ات

که مارا خبردار نکردی و بی کس وتنها ماندی. میخندم و میگویم بادمجان بم افت ندارد

خداحافظی که میکنم شدت سرفه هایم بیشتر میشود و بدنم به لرزه می افتد. به یاد توصیه های

مادر می افتم و شیر و عسل میخورم و ساعتی گوشه اتاق زیر پتو دراز میکشم اما بدتر و بدتر

میشوم. خود را به مطب میرسانم و بعد هم منتظر نوبت میشوم تا امپول بزنم. چشمهایم را

میبندم. چند نفری قبل از من نوبت نشسته اند و چند نفری نیز بعد از من روی صندلی جای

میگیرند. همه به سرماخوردگی مبتلایند. دختر بچه ای حدودا هفت الی هشت ساله روی پای

مادرش نشسته وبه من لبخند میزند. نوبت به من میرسد و روی تخت دراز میکشم. سوزش

فرو رفتن سرنگ ناخوداگاه پایم را تکان میدهد. کارهای یادداشت شده ام را تا حدودی

انجام میدهم دلم نمیخواهد بخاطر بیماری وکسالت از مسئولیت شانه خالی کنم .

هر بار که کاری را از لیست انجام داده و خط میزنم حس رضایت میکنم ازینکه در هر

شرایطی مسئولیت پذیرم. لباسهای کوله ام را خالی میکنم و میشویم. همه جا را گردگیری

میکنم. هر ازگاهی سرفه های شدید مرا متوقف میکند و بعد از چند دقیقه دوباره به انجام

کارهایم مشغول میشوم. لیوانی شیر وعسل گرم میکنم مشغول نوشتن میشوم. باران از چند

ساعت قبل شروع شده، لیوانم را برمیدارم و پشت پنجره قرار میگیرم شیررا سر میکشم

صدای زنگ موبایل از گوشه اتاق شنیده میشود و باز هم خواهر است که برای زیارت

قبولی زنگ زده اما به هر چیزی میپردازد جز این. سراغ سوغاتی اش را میگیرد

میگویم نه اینکه تو جایی میروی فکر وذکرت فقط منم حالا باید جبران کنم و سفارشات تو

را میخریدم. میگوید تو از اول هم به درد نمیخوردی مگر یه تسبیح هزار دانه و یک پرچم

و یک سربند یا حسین و یکی دو دست لباس بچگانه چقدر می ارزید که تو نخریدی

میگویم وایسا وایسا سری قبل که مشهد رفتی حتی به من زنگم نزدی ومن چند هفته بعد از

زبان مادرم شنیدم سوغات پیشکشت حداقل خبر میدادی که رفتی. من فقط رفته ام سفارشات

تو را بخرم انگاری.

طلبکارانه میگوید نه اینکه تو زنگ زدی موقع رفتن منم از تو یاد گرفته ام. سوغاتم نخریدم

چون تو بهانه گیری. هرچیزی میخریدم پسندت نمیشد و پول مراهم هدر میدادی

میدانستم هر چقدر کش بدهم کوتاه بیا نیست برای همینم گفتم برایت خریده ام اگر امدم با خودم

میاورم. برای شوهرم چه؟ برای او هم خریدی؟

گفتم دیگر رویت را زیاد نکن همینها هم از سرت زیادی است.

-عیب ندارد امدی اینجا برایش یک تی شرت بخر بگویم از انجا خریده ای.

حرفش را که میشنوم عصبی میشوم و میگویم حرف نزن همانها هم که خریده ام نمی اورم

زیارت رفته ام یا خرید برای جنابعالی؟ یکدفعه ای میگفتی چه در خانه کم وکسر داری

همه را برایت بخرم بیاورم تعارفم نکنی یک وقت ناراحت میشوم

بحث با او بی فایده اس تلفن را قطع میکنم و بقیه کارهایم را انجام میدهم.

حالم خوب نمیشود که نمیشود. مطمینم تا یک ماه آینده هرشبانه روز کسالت دارم

.

روزمرگی های یک وکیل...
ما را در سایت روزمرگی های یک وکیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fghodsie1368b بازدید : 273 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 18:30