انسانم ارزوست
- قدم که به خاک نجف میگذارم خوی تبعیض گرایی ام در من شروع به سرکشی
- میکند.خیابان های شلوغ و خاک گرفته،عدم نظافت،ظروف اب وغذا،موکبهای
- متعدد و ازدحام جمعیت مرا عصبی میسازد. اهالی شهر با سینی هایی پر از
- خوراکی بر سر خود بر سر راه زوار قرار میگیرند و با پوستهایی سیاه و دندانهایی
- درشت لبخند میزنند و با الفاظ عربی تعارف میکنند. از انها رو برمیگردانم و چادرم
- را جمع میکنم که به من برخورد نکنند. کودکانی که فقط بسته ای دستمال کاغذی
- دارند و ان را به زوار تقدیم میکنند و با موهایی پریشان نامرتب،بینی های فین
- گرفته،دمپایی پاره و لباسی بلند و خاک گرفته به من لبخند میزنند اما با چهره
- خشک و بی حس من مواجه میشوند. موکبهای ایرانی را می یابم و چای مینوشم
- . اهالی این منطقه چای را غلیظ و باشکر مینوشند و من وقتی استکان های
- کمرباریکشان را میبینم که ان را در ظرف ابی که پر از گردوخاک است و حالت گل
- گرفته فرو میکنند و دوباره از چایی پر میکنندسگرمه هایم را در هم فرو
- میبرم.مسیر بعدی کوفه است باید مسجد کوفه و مزار میثم و مختار را ببینم.مسیر نجف تا کوفه15کیلومتر است پیاده به راه میافتم و به نیت بیتوته در این شهر
- برای یک شب مقصد را اغاز میکنم. اما آغاز این مسیر موجب انقلابی در من
- میگردد. به یکباره دست از غرور و تمسخر برمیدارم و به شدت منقلب
- میگردم.پاهای تاول زده ام مرا از حرکت باز میدارد و بیچاره و خسته از پیاده روی
- به دنبال مردی که مارا به خانه خود برای استراحت دعوت میکند راه می افتیم.
- سرم پر است از افکار منفی اما پایم به همان مسیر راه می افتد. از چندین خیابان
- عبور میکنیم از محله های فقیر نشینی هستند که بی شباهت با حلبی ابادهای
- کشورمان نیستند. چن دقیقه بعد روبروی خانه ای می ایستد وارد که میشویم
- زنی35ساله با دودختر نوجوان و دو فرزند خردسال به استقبالمان می ایند بعد از
- نشستن حمام را به من نشان میدهند و با اشاره میخواهند که لباسهایم را بشورند
- اما ممانعت میکنم و میگویم اغسلهم شکرا.حدود بیست دقیقه دیگر بعد از حمام
- مرا به اتاق مهمان راهنمایی میکنند.خدای من چقدر در عین فقر دنیوی از لحاظ
- معنوی غنی هستند. هر انچه را که دارند برای مهمان می اورند و وقتی میگویم
- لاااکل ناراحت میشود و میگوید ذلک برکات الحسین ااکل. متوجه ناراحتی اش
- میشوم چند لقمه میخورم و در دل خود را بخاطر قضاوتهای امروزم سرزنش
- میکنم. تلویزیون سخنرانی یک روحانی در حال پخش است که این خانواده به وی
- ارادت زیادی دارند شاید در ایران مشابه محبوبیت رائفی پور باشد شاید هم بیشتر
- نمیدانم. به اطرافم نگاه میکنم فرشی در خانه نمیبینم هر چه است یک چیزی
- پلاستیک گونه است که ما روی کابینتمان می اندازیم که زنگ نزند. و خود نیز انجا
- کنار من مینشینند و میپرسند من از دیار امام رضا امده ام میگویم نه. میگویند
- سلام مارا برسان اگر رفتی. و من هر بار خجالت زده میشوم از خود و افکارم.
- ساعت نه میخوابم خستگی اجازه نشستن نمیدهد. صبح با صدای پا از خواب بیدار
- میشوم به ساعت نگاه میکنم حدودا پنج ونیم است نمازم را میخوانم و بعد از
- صبحانه حرکت میکنیم. موقع خداحافظی اورا سخت در اغوش میگیرم و دلم
- میخواهد بگویم که مرا ببخشد اما چیزی مرا وامیدارد. نمیدانم چه؟به سمت مزار
- میثم حرکت میکنیم در بدو ورود مانع اوردن کوله پشتی میشوند زنان ایرانی
- شروع به ناسزا گفتن میکنند به انها میگویم برای زیارت امده ایم اینها نیز مقررات
- خود را دارند بهتراست وسایل را بگذارید و نوبتی زیارت کنید. به همین نتیجه
- میرسند و یکی یکی به زیارت میروند.مسجد کوفه حالم را بار دیگر منقلب میکند
- اثری از کاخ کوفه نیست میگویند با خاک یکسان شده و روایاتی از ان تعریف
- میکنند. همه چیز وصف ناپذیراست باید عشق را با چشم و دل خود تجربه کنی تا
- لذتش را درک کنی. آتش بگیرتا بدانی چه میکشم احساس سوختن به تماشا
- نمیشود
تاريخ : شنبه سیزدهم آبان ۱۳۹۶ | 9:59 | نویسنده : سها |
.::.