وقتی موهایم را شانه نمیزنم و آشفته روی شانه هایم این طرف آن طرف میروند یعنی حالمم خوب نیست
چشمانم را با اکراه باز میکنم گویی سالهاست نخوابیده ام و یا شاید هم خوابی راحت نداشته ام
مغزم درد میکند به یک باره تمام برنامه هایم به هم میریزد به خود میگویم بدتر از این هم میتوانست
بشود اما دلم به این حرفها راضی نمیشود. نمیتوانم خود را مطیع تقدیر بدانم و خشنود از این وضعیت
به زندگی ادامه دهم.....
هفته گذشته را با هزار مشقت و خبر ناگوار و حال ناکوک سپری کردم واین حال ناکوک تا مدتها
ادامه خواهد یافت. موسیقی به اوج خود نزدیک شده و ادامه آن میان هق هق اشکهایم خفه میشود
مانند یک نوزاد محتاج به دامان مادر ضعیف شده ام. دلم آغوش مادرم را میخواهد
دلم کودکی میخواهد....................
به صفحه موبایلم خیره میشوم در میان این همه تماس هیچ یک قصد پرسیدن حالمم را ندارند
و باید به هر کدام خبری از پرونده و گرفتاری اشان بدهم و من میان این همه تماس تنهایم
روزمرگی های یک وکیل...برچسب : نویسنده : fghodsie1368b بازدید : 181