احوالات من

ساخت وبلاگ
امروز تصمیم گرفتم سحر خیز بشم تا بتونم به کل کارام برسم. یه صبحانه مختصر خوردم و از

خونه زدم بیرون اما خب خیلی دل و دماغ نداشتم و کلی فکرای اعصاب خورد کن تو ذهنم پر شده

بود.وقتی رسیدم دیدم هیچ جا باز نیست و کل شهر مثل روز جمعه تعطیله و کرکره همه جا پایینه

دوستمم هنوز دفتر نیومده بود.یه تماس با افسر کلانتری برا تنظیم صورت جلسه گرفتم که اونم حواله داد به ساعت 12ظهر

دوستم بعد از چند دقیقه رسید و یک ساعتی پیشش نشستم. وقتی کنارشم گذر زمان رو نمیفهمم برعکس بعضی آدما که وقتی

میشینم کنارشون هیچ حرف بدردبخوری جز پرونده های خودشون ندارن بزنن و در این موارد فقط الکی سرتکون میدم

یه سر رفتم دفتر مدارک لازمو برداشتم و رفتم دادگاه. خیلی خلوت بود اما طبق روال چند روز گذشته رییس دادگستری مرخصی بود

رفتم اتاق دادرس تا دستور ثبت لایحه بگیرم که به محض ورود متوجه بوی عطر نیناریچی شدم. چقد حالم ازین عطر به هم میخوره

یه وکیل در حال مطالعه پرونده بود و قاضی هم گاه به گاه یه سری توضیحات بهش میداد. قاضی پرونده جلسه قبل ازم ادرس و

مشخصات محرر سند رو خواسته بود. ضمن لایحه معرفی کردم اما کلید کرده بود که کدوم واحده. یه جور میگه انگار میخواد بره

خواستگاریش. خب مرد حسابی چیکار داری کدوم واحده اگه لازمه من میگم بیاد دادگاه دیگه

دوباره اومدم پایین و به موکلم زنگ زدم که واحدشم بگو و بعد یک ساعت فرستاد. مجدد رفتم اتاق قاضی که این بار قاضی و همون

وکیله با هم بحث میکردن و وکیل دادخواست مطالبه مهریه داده بود رقمش خیلی بالا بود و به قاضی میگفت میشه من تمبر مالیاتی

وکیل رو اعسار بدم؟؟؟و من با دهن باز و متعجب بهش نگاه کردم

حرف قاضی ازونم شوک آورتر بود که میگفت نه تو وکیلی باید یه جا پرداخت کنی

یه نگاهی به سربرگ وکیل انداختم دیدم بنده خدا حق داره انقد شوت باشه جز وکیل چینیا محسوب میشد. بهش گفتم حق الوکاله

مهریه طبق قانون فلان قدره و ربطی به میزان مهریه مورد مطالبه نداره و نهایت تمبری که پرداخت میکنی زیر صدتومنه

قاضی متعجب گفت یعنی کاری به رقم مهریه نداریم؟؟گفتم خیر

خلاصه یه نکته بهشون یاد دادم و حدودای دوازده رفتم کلانتری. طبق معمول گروهبان گارسیا مسئول صورت جلسه تشریف نداشت.

من اسم این مامورو گارسیا تو فیلم زورو گذاشتم چون به همون اندازه خیکی هستش و هر وقتم بفرستنش ماموریت دست خالی و

شکست خورده برمیگرده و فقط یه ماکت محسوب میشه

تا یک و نیم معطل شدم نیومد و یه افسر دیگه که دستمو دید دلش سوخت و کارمو راه انداخت. از محیط کلانتری چندشم میشه

و هروقت میرم موقع برگشت دستامو دو بار میشورم. حس میکنم پر میکروب شدم

چند تا هم سرباز دارن که واقعا نمیدونم رو چه حسابی فرستادن سربازی. کاملا شکل دیوانه ها و عقب مانده هان

یکیشون دستش تا ارنج جلوی مافوقش تو بینیش بود و با شلوار کردی و دمپایی میچرخید

بهش یه بیل و فرغون داده بودن اونجا خاکبرداری میکرد

از کلانتری که اومدم بیرون یادم افتاد باید نظریه رو میبردم تا یکی از کارشناسا امضا کنه

حوصله این کارشناسو نداشتم چون به شکل خاصی هی.ز تشریف داره و مثل انشرلی حرافه

بهش زنگ زدم گفت نظریه رو از فلان کارشناس بگیر بیار واسم. خب وظیفه من نبود اما بخاطر اینکه زیادی این پرونده طولانی شده

بود مجبور شدم خودم ببرم. با کارشناس تماس گرفتم گفت کنار در دادگاهم. خب ایشونم دست کمی از اولی نداشت و با چشم هاش

منو داشت قورت میداد. جدیدا پیر پاتالا شعله ور تر از جوونا شدن

نظریه رو بهم داد و بعدش چند بار تماس گرفت جوابشو ندادم. حوصله اینو دیگه نداشتم بخواد از فردا موی دماغم شه

تو اون ساعت اوج گرما مونده بودم چجوری برم تا دفتر این یکی کارشناس. چند دقیقه صبر کردم خبری از ماشین نشد برگشتم داخل

شهر و با سواری رفتم. نظریه رو امضا زد یه نگاه به ساعت انداختم حدود چهار شده بود. پاهام تاول زده بود و از یه طرفم گرما

کلافه ام کرده بود. اون نزدیکیا یه برج تجاری بود که از بدو راه اندازیش دلم میخواست برم بگردم اما فرصت نمیشد

یه سر زدم که کلی جنسای خوشکل داشت البته خیلی هم گرون بود. تو ماه گذشته چون خیلی خرید الکی کرده بودم و حسابم خالی

بود چیزی جز یه کیف نخریدم. البته اونم سه دور برج و گشتم تا بالاخره احساس بر عقلم غلبه کرد و خریدمش

گاهی وقتا اختصاص دادن یه وقت به خودمون خیلی خوبه... خوش میگذره... امتحان کنید

پی نوشت:آقا من جدیدا خیلی اخلاق خنده داری پیداکردم... اگه با کسی حرفم بشه اول بلاکش میکنم بعد چهارتا بارش میکنم و بعد

هم شمارشو پاک میکنم ..اینجوری حرصم کم میشه

تو زندگیم از چند چیز خیلی بدم میاد و اگه ببینم نادیده نمیگیرم و فوری برخورد میکنم... دروغ..خیانت...بی توجهی..فحش به امواتم..نیش و کنایه زدن

اینارو از کسی ببینم دیگه برام حکم میت تو قبرستون پیدا میکنه...

کاملا گارد میگیرم مقابلش و هیچ رقمه برام قابل بخشش نیست...الان از بعد عید چند نفرک از زندگیم کاملا خط زدم و پشیمون هم

نیستم. نسبت به بعضیاشونم که امید اصلاح داشتم اما اثر نکرد امروز به کل ترکوندمش

روزمرگی های یک وکیل...
ما را در سایت روزمرگی های یک وکیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fghodsie1368b بازدید : 191 تاريخ : سه شنبه 27 تير 1396 ساعت: 6:36