جشن تولدم آرزوست

ساخت وبلاگ
چند روز اخیر تونستم تا حدودی با دستم چند حرکتو خیلی ضعیف انجام بدم. خیلی راحت نیست اما 

هر چند خیلی ابتدایی وضعیف میتونم یه کارایی رو انجام بدم ... اما انجام یه سری کارها هنوز

برام سخته از قبیل شستن مو، لباس و باید به حالت گربه شور در هر دو مورد اکتفا کنم 

برای سه ماه تابستون امروز میخوام برنامه بنویسم و بی هدف این فصلم سپری نکنم

اخیرا  وکالت یه پرونده با موضوع مزاحمت تلفنی رو قبول کردم که تو همون دو روز اول کاملا

به شکر خوردن افتادم... تو ذهنم محاسبه کرده بودم که یه اعتراض میدم و نهایتا اگه جلسه ای

 

تشکیل شد میرم تجدیدنظر... نقض شد که چه بهتر نشدم که هیچ

اما مثل همیشه تصورات من با عالم واقع درست از آب درنیومد و متهم پرونده در هر ساعت از 

شبانه روز فکر میکنه من مثل ربات تلگرام آنلاین جواب میدم و یا سوال میپرسه یا استرس

وارد میکنه و یا تا ساعتها میاد دفتر ومن و از کاسبی میندازه و باید به ایشون جواب بدم 

شکل من این طوری میشه وقتی میاد دفتر

به نظر شما دوستان من الان یه چیزی هم رو پولش بزارم تقدیم کنم بره بهتر نیست؟؟؟

والا اعصاب مصاب واسمون نزاشته و نکته بدترش اینه چندرغاز داده و از طریق همسایه ها 

هم آدرس خونه منو دراورده که از از طریق پادرمیونی و وساطت خانوادم همون چندرغازم 

تخفیف بگیره... ملت چه دل خجسته ای دارنا

بعد عرضم به حضورتون که یه سری آدما هم هستن که وقتی پای مناسبتی چیزی میرسه یه کادویی

کیکی از سر اکراه و رودروایسی میگیرن واست و همینجوری بدون کاغذ کادو و یه حرکت

رمانتیک میندازنش تو بغلت میگن بیاااااا بگیررر فردا چوب تو آستینمون نکنی که واست هیچ

کار نکردیم... آره همینارو میگم ازشون فرار کنید... قشنگ گند میزنن به روح وروانت انگاری

از یه ماه قبل تفنگ پشت گردنشون گذاشتی که یالا واسه من کادو بگیر... کیک بگیر و اینام

از سر اجبار  دقیقه نود یک کیک آماده بیس تومنی تو پاچه اشون کردی که یه حرکتی واسه رفع تکلیفشون زده باشن 

برادر من... خواهر من... نکن این کارارو... نه کیک لازمه نه کادو ..آدم باش آدم

خب دیگه روز جمعه ای مردم غیور همیشه حاضر در صحنه تو این گرمای سوزان و با زبون روزه

مشت محکم به دهن اسراییل میزنن منم اومدم پشت تریبون و از این حرفای گل وبلبل میزنم 

پیشاپیش عید فطرو به روزه داران عزیز مخصوصا خودم که از چند روز قبل ترش به مهمونی

خدا رفتم تبریک میگم

پی نوشت: قبلا وقتی پای صحبت بزرگترا مینشستم و موقع بلا و گرفتاری، گلایه اهل فامیل و

دوست وآشنا رو میکردن که فلانی یه حالی نپرسید یا بهمانی بعد یه ماه از سر رفع تکلیف 

یه حالی پرسید ووووو میگفتم بیخیال بابا مگه مهمه؟؟ خب شاید گرفتار بوده و ازین حرفا 

ولی الان خودم اندازه این زنای خاله زنک هستا که موقع سبزی پاک کردن سر درد و دلشون 

وا میشه و با چهارتا النگو به دست که زر زرشون به گوش چهارتا همسایه اونور تر میرسه 

غیبت و گلایه صغیر وکبیرو برا دلجویی نکردن بقیه میکننا... الان تو نستین تصور کنیدووو

باریکلا من الان دقیقا اون شکلی شدم .. اندازه اونا گلایه تو دلمه که با پرتاب اولین موشک

به طرفشون خودمو تخلیه کنم .... بنی آدمی گفتن والا... پس کدوم اعضا وپیکر..

الان باید کلی آدم و دوست ورفیق دم خونه ما صف میکشیدن شرفیاب شن واسه عیادت 

خود شیفته هم خودتونید... اگه الان چند نفر اسکول نیان بگن اخلاقت گند بوده تنها موندی

روزمرگی های یک وکیل...
ما را در سایت روزمرگی های یک وکیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fghodsie1368b بازدید : 178 تاريخ : سه شنبه 27 تير 1396 ساعت: 6:36